گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پَخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
پیر کردن: دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن. ناصرخسرو. رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن: بر کهن کردن همه نوها ای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو
پیر کردن: دیر بماندم در این سرای کهن من تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن. ناصرخسرو. رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن: بر کهن کردن همه نوها ای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده: چنین چند را کشت تا نیمروز چو آهوی پی کرده را تند یوز. نظامی. هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت ِ گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. فردوسی. - پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول: زمین را ز خون رنگ دیبا کنم ز بالای بدخواه پهنا کنم. فردوسی
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)