جدول جو
جدول جو

معنی پهن کرده - جستجوی لغت در جدول جو

پهن کرده
(پَ کَ دَ / دِ)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده، آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهن کردن
تصویر پهن کردن
گستردن فرش بر روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کرده
تصویر پی کرده
پی بریده، پی زده، ویژگی اسب، استر یا شتری که رگ وپی پایش را بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک کرده
تصویر پاک کرده
ویژگی چیزی که چرک و آلودگی یا آشغال و نخالۀ آن از میان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ هََ / هَُ کَ دَ)
پیر کردن:
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن.
ناصرخسرو.
رجوع به کهن شدن شود، فرسوده کردن. از کارآمدگی چیزی کاستن:
بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُوکَ دَ)
راندن ستور با گفتن لفظ هن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کمان چله شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
دنبال کرده. تعقیب کرده، قلم کرده. بضربتی پی پایی بریده:
چنین چند را کشت تا نیمروز
چو آهوی پی کرده را تند یوز.
نظامی.
هر قدمی که نه در راه موافقت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد. (سعدی)
لغت نامه دهخدا
(پُ کَ دَ / دِ)
آماسیده. ورم کرده. برآمده، پفالو
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مخفی. مختفی. مکتوم، مخزون. اندوخته:
نهان کرده دینار فرشیدورد
به درویش ده تا نماند به درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ دَ / دِ)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی:
مگر کآتش تیز پیدا کند
گنه کرده را زود رسوا کند.
فردوسی.
ز گفت گذشته پشیمان شدند
گنه کردگان سوی درمان شدند.
فردوسی.
گنه کرده را پند پیش آورم
چو دیگر کند بند پیش آورم.
فردوسی.
نخست ای گنه کردۀ خفته خیز
به قدرگنه آب چشمی بریز.
سعدی (بوستان).
- امثال:
گنه کرده را عمر سرمایه بس.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
مسطح کردن. هموار کردن، مجازاً زیر و زبر کردن، دگرگون کردن. قلع و قمع کردن:
زمین آنکه بالاست پهنا کنم
بدان دشت بی آب دریا کنم.
فردوسی.
- پهنا کردن از بالای چیزی یا کسی، جدا کردن به قطعات آن را در طول:
زمین را ز خون رنگ دیبا کنم
ز بالای بدخواه پهنا کنم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ دَ / دِ)
مکتوم. مستور. مکنون. مخبوء. خب ء. خبی ٔ. خبیئه. (منتهی الارب). کمون. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منبسط کردن. گستردن. باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن. فرش کردن، انداختن، چنانکه رختخواب و جز آن. بسط. انفراش. تمهید. گشودن. پهنیدن. اصفاح. (تاج المصادر). تشبیح. (تاج المصادر). فطح. (از منتهی الارب). اعراض. (از منتهی الارب) :
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش.
حافظ.
تصفیح، پهن کردن چیزی. (تاج المصادر). طمل، پهن کردن چیزی یا نان. (منتهی الارب). تعریض، پهن نمودن چیزی. (منتهی الارب) ، تسطیح. (دهار) (زوزنی) ، عریض ساختن چیزی، چون قطعات فلزات از زخم پتک. پخت کردن. (در تداول مردم قزوین). افزودن بر سطح چیزی از هر جانب
لغت نامه دهخدا
وسیع کردن فراخ ساختن، عریض کردن پهناور ساختن، منبسط کردنگستردن: رو بقبله سفره سفیدی پهنمیکند (هنگام عقد)، مسطح ساختن تسطیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کرده
تصویر زه کرده
کمان چله شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده آماسیده پفیده
فرهنگ لغت هوشیار
سبق برد بر لشکر روم زنگ چو بر گور پی بر کشیده پلنگ. (نظامی) دنبال کرده تعقیب شده، بضربتی پی پا بریده قلم کرده: هر قدمی که نه در راه موفقیت او پوید بتیغ قطیعت پی کرده باد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزن کرده
تصویر وزن کرده
سنجیده سخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه کرده
تصویر گنه کرده
تقصیر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان کرده
تصویر پنهان کرده
مستور مکتوم مکنون
فرهنگ لغت هوشیار
بالای چیزی یا کسی را پهنا کردن، مسطح کردن هموار کردن، زیر و زبر کردن دگرگونی ساختن قلع و قمع کردن: زمین آنکه بالاست پهنا کنم بدان دشت بی آب دریا کنم. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت کرده
تصویر پشت کرده
جلد کرده پوست کرده مجلد (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهن کردن
تصویر پهن کردن
((پَ کَ دَ))
وسیع کردن، پهناور ساختن، گستردن
فرهنگ فارسی معین
عود کردن، پنهانی کاری کردن، ته مانده، باقی مانده
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در نزدیکی سنگرج سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی